چه سخته در میان جمع بودن.... 

ولی در گوشه ای تنها نشستن.... 

 

حال خوبی نداشتم....درست مثل پرنده ی زخمی خودم رو به میله های قفس میکوبیدم و زخمی تر میشدم.... 

پیش دوستت بودی.... زنگ زدم تا شاید صدای همیشه مهربونت منو از این وضع رها کنه.... تا زنده به گوری فاصله ای نداشتم.... 

 

اما صدات....هق هقم رو بلند تر کرد و دل تو بود که می لرزید.... 

وقتی با اون لحن شیرینت صدام میکردی....وقتی آرومم میکردی...وقتی....آخ خدای من... 

 

چطور میشد گفت که این کلمه...همین کلمه های ساده قدرت دارن منو تا عرش بالا ببرن.... چطور میتونستم بهت بگم نبودنت معنای دنیامو دچار تردید میکنه.... چطور میتونستم بگم دلتنگی شبهایی مثل اون شب منو تا جنون می کشونه....چطور میتونستم بگم وقتی تو نباید دیگه به واژه های من محرم باشی؟ 

 

خدای من 

به کی باید بگم که دنیای من چیزی رو کم داره که بی اون نای ادامه دادن نیست.... 

 

خدای من 

چرا حرف های من برای همه ی این آدمها غریبه؟؟؟ 

 

حتی تو...حتی تو هم دیگه نمیدونی و این عجیب نیست.... 

 

چه سخته باورش که تاریخ دنیای من و تو سر اومده و درست از همون روز دیگه نفهمیدی چی میگم....حرفهایی که همیشه ساده میگفتم و ساده میشنیدی و می فهمیدی 

 

عزیز ترین من 

مدتهاست نمیتونم برای تو چیزی بنویسم....مدتهاست نمیدونم به این دل پر دردم چه جوابی بدم.... مدتهاست محکوم شدم به سکوت.... 

میدونم این قصه تمام شده....اما...کاش روزی...جایی...بشه آزاد شد از این همه زنجیر.... 

 

مواظب خودت باش.... 

و اینو تا ابد به خاطرت نگه دار.... 

 

این قیمت عشق من!

برای یک دوست

نوشتم....بیشتر از نیم ساعت طول کشید...برای منی که در لحظه حس میکنم و در همون زمان می نویسم...بی فکر...بی تصمیم.... بی جستجوی واژه ها....
اما این بار خیلی طول کشید....چون دستام میلرزید از چیزایی که می نوشتم....تمام بدنم می لرزید...حتی اشک روی صورتم...
میدونستی مخاطبم تو بودی؟؟؟
میدونستی ؟؟؟
نه...نمیدونم....
اما نشد....با یه اشتباه کوچیک همه پاک شد....
دیگه قدرتی نداشتم برای تکرار نوشته هام
نمیدونم برای اینکه تو بخونی نوشته بودم یا برای دردی که روی دلم مونده....برای دردی که یه روز همین جایی که تو گیر کردی منو گیر انداخت و من بهخاطر منطقم بریدم....
بریدم و تا ابد روحم از من برید....اون شب توی بیداری دختر سیاه پوشی رو دیدم که شبیه من بود و بالای مزار روحش اشک میریخت....و از اون روز سیاه پوش موند....
این دختر هنوز می خنده مثل همه ی دخترا....شاده شاده....و شیطون.... این دختر حتی برای فرار از سوالهای بی پاسخ دلش راه جدیدی پیش گرفت و الان به تعبیر دیگران داره دوره ی نامزدی رو طی میکنه....با کسی که آدم با ارزشی هست...خیلی خیلیییی خوب... اما عشقش نیست....راهی به روح دختر نداره....

تینا...
با عقل و منطق و رسم دنیا ببینم بهترین راه رو انتخاب کردم....کسی الان میتونه همراهم باشه که بیتابانه منو میخواد و همه ی زندگیشو داره به پام میریزه...کسی که حتی خیلی از ایده آل های منو داره....اما روح من جایی دیگه گرفتاره...من فقط دوست داشتنم رو به این آدم هدیه کردم اما رمز کلبه ی من دست کسی دیگه امانت موند....
من واسه نشکستن عهدم واسه اینکه دیگه برنگردم واسه اینکه بتونم رهاش کنم خودم رو توی این ماجرای ازدواج انداختم و الان جایی هستم که دیگه نمیتونم پس بکشم اما میدونم اگه به عقب بر میگشتم شاید صبورانه تر برخورد می کردم....

من هرگز با عقل دنیاییم زندگی نکرده بودم....و هرگز استدلال آدمها رو باور نداشتم...اما آخر خودم خراب کردم...فقط با یک لحظه خسته شدن....یک عصبانیت...

تینا...تو رو خدا بدون این حرفا رو که بهت میزنم واسه این نیست که بگم اشتباه میری یا درست....نه...من هیچی نمیدونم...هیچی... چون نمیدونم چه اتفاقی افتاده و چون تو رو باور دارم... باور دارم و اعتماد دارم به راهی که انتخاب میکنی...

فقط دلم رفته به گذشته....به کسی که توی یه مدت کوتاه خیلیییی کوتاه عمیق ترین عشق دنیا رو بهم داد....کسی که فقط زندگی اون میتونه منو بی تاب کنه....

دلم واسش تنگ شده تیناااا....اما دیگه راهی به طرفش ندارم... گچه همیشه منو با روی باز پذیرفته...اما...واسه اینکه اذیت نشهدیگه نمیرم سمتش....میدونی این چقدر سخته؟؟؟
مگه چقدر زنده ام؟؟؟مگه این زندگی چیه؟؟؟مگه تهش چیه؟؟؟؟

ببخشید....ببخشید عزیزم....تو خودت درگیری...منم اومدم واست این حرفا رو زدم....دلم گرفته بود...و جایی نبود واسه آروم شدن....بازم ببخشید

راز

خواستم بدونی به اندازه ی همه ی قلبم بهت سپردم تا در حد توانش زخم هاتو آروم کنه

شاید موفق نبودم...شاید خیلی کم بودم.... شاید نمیتونستم محرم اون زخم ها باشم....شاید...

اما با همه ی داشته هایی که واسم مونده بود.... با همه ی توانم....سعی کردم....حتی اگر کم بودم...و این کم بودن تقصیر من نبود....

هر جایی هر لحظه ای که غمی توی دلت نشست هر جایی که دلتنگ بودی و صبرت کم شده بود هر جایی بهت زخمی زدن هر جایی که وادار به سکوتت کردن فقط دستت رو روی قلبت بزار و بدون همه ی قلب من با همه ی کوچیکیش اونجاست تا ذره ای فقط ذره ای باعث آرامشت باشن....

هیچ وقت نمیتونی حد حرفهای منو بخونی چون احساس فقط تجربه کردنیه اما میخوام تا ابد یادت بمونه معنای احساس منی و باور کنی که برای من این کم نیست....

هر جای دنیا که باشم هر جای دنیا که باشی با آخرین تصویری که موقع خداحافظی ازت دارم به یادتم تاااااا دنیایی که دیگه روحم بدون هیچ بندی به سمتت بیاد....بدون که اون روز آزاد میشم.... آزاد از این دنیای محدود....

جواد....با همه ی وجودم مدیون عشقی هستم که بهم دادی....بخند....خنده ات همه ی نیاز منه...

وقتی دل از همه جا می برم به اینجا به تنها جایی که برای با تو بودن دارم رو میارم 

وقتی میخوام از دلتنگی ها و درموندگی هام با کسی بگم و به رسم همه ی روزهای عاشقیم اسم تو روی زبونم میاد....جایی غیر از اینجا ندارم که برم.... 

 

دلم خیلی گرفته جواد.... 

دلم برای شنیدن صدای خنده هات لک زده....برای هر لحظه ای که صدام میکردی....برای هر لحظه ای که آرومم میکردی....آخه بی انصاف چطور میتونم ازت بگذرم... 

  

هر بار اینطور به خودم امید میدم که جواد تو رو نخواست پس باید اینطور میشد 

من واقعاْ لیاقت پاکی و مهربونی تو رو نداشتم 

اما چه کنم با این دل بهانه گیرم که بدجووووور به تو پیوند خورده.... 

 

چشمامو که می بندم یاد حرفات می افتم....میگفتی دیگه بعد از تو واسه هیچ کس لالایی نمیخونم....گریه میکردیم و چت میکردیم.... اون روزایی که قرار بود جواب آزمایش من بیاد.... وقتی صدام میکردی نفسم.... وقتی میگفتی همیشه کنارمی...وقتی قول میدادی که هرگز تنهام نمیزاری....وقتی برام از زنجیری میگفتی که قرار بود هرگز پاره نشه.... 

 

 آخ جواد... 

نمیدونی چه رویای شیرینیه گذشته....  

نمیدونی چی میکشم دور از تو..... 

نمیدونی.... 

 

بغضم نمیشکنه....دلم تو رو صدا میکنه.... 

خدای من!

وقتی به یاد می آورم که دیگر نیستی بغض رفتنت ،نفس کشیدن را از خاطرم محو می کند

وقتی به یاد می آورم که دیگر فاصله ی میان ما تنها کیلومترهای جاده ها نیست....

وقتی بی تابانه جستجوی می کنم و می فهمم خیال عبثی است پیدا کردنت

 

خدای من....

عشقم....قلبم....وجودم....

همه را یک باره به تو می سپارم

می دانم بهتر از من محافظتش می کنی

او را به دستان توانای تو میسپارم تا ناتوانی من زندگی او را محدود نکند

خداوندا

از عزیزترینم گذشتم فقط به خاطر تو

که می دانم تو برایش بهتر و بالاتر از منی

درد نبودنش را از دلم نگیر

بگذار به همین درد غریبانه ی قلبم دلخوش باشم که نشانه ای از اوست....

خدای من

لبریزم از ترس....تنهایی....از غم و دلتنگی

اما دلم به جزیره ای خوش است که رفت و برایم باقی گذاشت

برای همان ساحلی که کنارش نشستم....سرم را به روی شانه اش تکیه دادم....و برایم لالایی شیرینش را خواند....

لالا لا لا بخواب شیما گل من

بخواب مونس تنهای دل من

....

 

آخ خداااااااا

میدونی چه سخته عاشق بشی و بگذری؟

اما ممنونم

ممنونم که طعم عشق رو بهم نشون دادی....

حالا خوب می دونم که دل من آدم با ارزشی می خواست....