تاروت گرفتم 

به نیت این احساسی که نمیدونم قراره با من چکار کنه 

حرفهای عجیبی بود 

عشق بردباری انتظار فرافکنی.... 

 

بازم حرفم رو شکستم  

بازم این من بودم که اومدم 

بازم بهم گفتی خسته ای اما همیشه پشتمی....تا زنده ای 

بهت گفتم تنها کسی هستی که بهش اعتماد دارم و می تونه ازم محافظت کنه 

بازم چشمامو بستم و احساست کردم و آروم شدم 

 

بازم وقتی صدام کردی 

وقتی نوشتی 

لبریز شدم از عشق 

از حس حضور تو 

بازم بهم ثابت شد که کم نبودی 

 

بازم تصمیم دارم صبر کنم 

نه برای تو نه برای کسی 

برای خودم برای عشق 

 

این بار با خودم....با تو.... با هر دومون.... 

نه....قهر نیستم.... 

دلم شکسته.... 

بدجووووور 

 

به قدری از خودت منو روندی که نمیتونم حتی یک قدم بهت نزدیک تر شم 

چرا؟ 

سزای من رو در سقوط دیدی با معرفت؟؟؟؟

می رسد روزی که فریاد وفا را سر کنی 

 

                                                      می رسد روزی که احساس مرا باور کنی 

 

می رسد روزی که نادم باشی از رفتار خود 

 

                                                     خاطرات رفته ام را مو به مو از بر کنی 

 

می رسد روزی که تنها ماند از من یادگار 

 

                                                    نامه هایی را که با دریای اشکت تر کنی 

 

می رسد روزی که تنها در مسیر بی کسی 

                                                        بوته های وحشی گل را ز غم پرپر کنی 

 

می رسد روزی که صبرت سر شوددر پای من 

                                                       آن زمان احساس امروز مرا باور کنی 

 

می رسد روزی ... 

میشینم بی هدف آرشیو میخونم.... 

توی خاطره هامون غرقم که اس ام است میرسه.... 

چی شده که یاد من افتادی؟؟؟ نکنه دلتنگیم این بار اونقدر قوی بود که تو رو به یاد من انداخت؟ 

 

بهت میگم...تعجب میکنی از سوالم...شاید انتظارش رو نداشتی...شاید چون خبر نداری این ۲-۳ روز چی کشیدم دور از تو.... 

شاید ذوقت رو هم کور کردم....نمیدونم....شاید هم اصلاْ ذوقی نبود.... 

 

باز هم میخونم... 

قصه ی اون ۱۰ ماه منو ۲۰ ماه تو که هنوز به ۱۰۹ نرسیده تمام شد.... 

قصه ی همه ی حرف های عاشقانه مون....قسم هایی که ساده کنارشون زدیم.... 

تو هم یادت هست؟ 

یادت هست  که چه صاف و ساده به هم از عشق میگفتیم؟ 

یادت هست چقدر کنار هم آروم بودیم؟ 

یادت هست که شب جز کنار تو نمیخوابیدم.... 

 

آخ خدای من... 

کی میدونه که من بعد از اون شب تلخ دیگه نتونستم رویایی ببینم....کی میدونه که من هنوزم سیاه پوشم....کی میدونه چه دردی مدتهاست روی دلم سنگینی میکنه.... 

 

چیزی نمونده....و من... 

آه خدای من... 

من اینجا نیستم.... 

حالا چکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بازم من....بازم رویای شیرین تو و بازم یه دنیای سراسر آزادی 

 

چه سخت بود اسارت.... 

 

چه سخت بود دوری.... 

 

دیگه به سادگی از دستت نمیدم.... 

 

دوستت دارم 

 

حتی وقتی با من نیستی.... 

 

همین رویاتو دوست دارم