۱

امشب بهم گفتی مدتی هست فهمیدی من انتخابت نیستم 

گفتی تفاوت داریم 

گفتم باید برم 

گفتی بی من چیکار کنی؟...گفتی همه چیزتم.... 

گفتی بمون...حالا نه 

 

موندم 

اما مردم 

مردم و برات دعا میکنم تفاوت من و تو چیزی نباشه که روزی پشیمونت کنه 

 

دیگه از تو بریدم 

گرچه تا ابد مرد منی و عاشقتم 

 

واااای که بی تو می میرم 

وااای که فردا بی تو اون اتاق رو میبینم 

واااای که اونجا قدمهای تو رو توی خودش داره 

 

دعام کن 

این بار سنگین تر از طاقتمه 

اینقدر اشک ریختم که چشمام باز نمیمونه 

زن داداشت بیمارستانه 

خدا مادر و بچه رو سالم برگردونه خونه پیشتون 

 

روز صد و نهم(روز آخر)

امروز صحبت کردیم و من فهمیدم 

 

وضعیت خانوادگی...مالی....شغلی...تحصیلی.... 

اینا چیزایی هستن که باعث میشن نتونی به هیچ کسی تعهد بدی.... 

هیچ کس! 

 

حرفهای نگفته ی همه ی این مدت رو گفتم....حتی قصه ی اون متن.... 

دیگه چیزی واسه گفتن ندارم... 

 

قرار شد از این به بعد مثل یه خواهر و برادر باشیم 

و من چقدر خلاء حضورت رو از همین حالا احساس میکنم 

چقدر از الان دلتنگت هستم 

فقط خدا کمکم کنه تا بتونم باهاش کنار بیام.... 

کاش بتونم... 

 

حالا که رفتی جواد کوچولو رو بغل کردم سرش رو چسبوندم به سینه ام موهاشو نوازش میکردم و اشک میریختم.... 

دلم برای همه ی اون شبایی که توی آغوشت پنهان شدم تنگ میشه 

دلم برای هر باری که خانومیم صدام کردی تنگ میشه 

دلم برای اون موقع هایی که سراغ بچه امو میگرفتم تنگ میشه 

دلم برای همه اش تنگ میشه 

 

اما 

وقتی وارد این راه شدم تسلیم بودم 

پذیرفتم و اومدم 

زیرش نمیزنم 

حالا وقت اون گذشتن رسیده 

 

اینکه بخوای و بگذری 

کار ساده ای نیست 

اما می تونم 

حتماْ میتونم 

تو بیشتر از اینا می ارزی 

 

گرچه تو از این به بعد منو مثل خواهری می بینی 

اما توی دل من تو تنها مرد زندگیم میمونی 

من کسی رو به زندگیم راه نمیدم 

عشق تو اینقدر مقدس هست که حرمتش رو حفظ کنم 

آغوش تو اینقدر با ارزش هست که خودمو به آغوش دیگه ای نسپارم 

 

هرگز گلایه ای نیست 

تو بهترین راه رو انتخاب کردی 

و من با همه ی وجودم از خدا میخوام همراهی کنارت قرار بده از من بارها و بارها بهتر 

و تو خوشبخت ترین مرد زمین بشی 

و من فقط شاهدش باشم.... 

 

آه.... 

خدایا 

قلبم داره می سوزه 

تو تنهام نزار خدا... 

باز هم هدایتم کن 

پایان با هم بودنمون 

شروع روزهای جدایی

روز صد و هشتم

دیشب این موقع ها آخرین دقایق با هم بودنمون رو میگذروندیم... 

و غم غریبی که توی دل هر دومون بود.... 

چشمام...بیقرار بیشتر دیدنت بود 

و دستام....می لرزید... 

 

رفتی و با رفتنت تمام قلبم رو به همراه بردی 

حالا....امشب و الان بهتر از گذشته میدونم که غیر از تو هیچ کس نمیتونه منو به این بی قراری و عشق برسونه.... 

جز تو دیگه قلبم رو هم نام کسی نمیکنم.... 

 

جواد کوچک من پیش منه 

و شیمای تو پیش تو 

با قلب هایی که هر کدوم در دست دارن 

 

مواظبش هستم...مواظبش باش 

از کنار هم دورشون کردم تا دلتنگی اون دو باعث شه روزی دوباره کنار هم قرار بگیرن 

به امید اون روز... 

به امید روزی که هر شب به انتظارش چشمهامو می بندم 

 

پ.ن:حرفهای میون خودم و مائده رو بهت گفتم...آخر شب...موقع رفتنت....قرار شد فکر کنیم حرف بزنیم و تصمیم بگیریم....قرار شد اول تو چهاچوبی بسازی....اصلاْ نمیدونم ممکنه چی انتخاب کنی...اصلاْ نمیدونم و این برام پر از ترس و تردیده....اما بهت گفتم که هر انتخابی داشته باشی می پذیرم چون میخوام توی عشقم تسلیم باشم....بهت گفتم زمان نمیزارم واست....تا بی فشار انتخاب کنی...با فکر...تصمیمی که زندگی هر دومون رو می سازه....نمیدونم چی میشه و تصمیم دارم تا وقتی نگی بهش فکر نکنم...مطمئنم اون روز زمان کافی برای فکر کردن دارم... 

 

پ.ن۲: پرسیدی که تو مطمئنی من هر چی بگم میتونی قبول کنی؟....و من گفتم آره!....خدایا... مطمئنم اگر اون حق الهی من باشه دنیا نمیتونه ازم بگیرتش....بهم قدرت بده....بهش قدرت بده.... 

 

دلتنگتم...

روز صد و یکم

دلم گرفت 

دلم از اینکه توی شوق و ذوقت جایی واسه بودن ندارم گرفت 

دلم گرفت که نمیبینم احساساتت رو 

 

دلم گرفت که دستام از سرما یخ زده....

روز صدم!

دیروز برای اولین بار از هم سوالات جدی پرسیدیم 

من از اولویت های تو پرسیدم و تو از اینکه بحثای سیاسی چی میشه و آیا اولویت های من تغییر میکنن یا نه و اینکه به بچه ها چی میگم؟!!! 

اصلا نمیدونم چقدر جوابهام به چیزی که انتظار داشتی نزدیک بود اما زیاد هم کنجکاوی نکردم.... 

 

کلافه بودی...گفتی چون متاسفانه انتخاب واحدت با مشکل رو به رو شد و از دوستات جدا افتادی کلافه ای....راستش...یه لحظه دلم لرزید...دلم میخواست همون طور که این روزای دوری قدرت دارن تا منو بیقرار و نا آروم کنن یک کم هم تو این دلتنگی رو بروز میدادی.... 

 

امروز اینو غیر مستقیم گفتم...بازم گفتی خجالت بکش.... 

میدونم...میدونم که دوری تو رو هم اذیت میکنه اما .... چه کنم که دلم میخواست میشنیدم.... 

آخرش یه دخترم دیگه.... 

 

اوضاع احوال حالمم زیاد مساعد نیست.... 

شبها نمیتونم درست بخوابم و این مزید بر تمام ناراحتی های این روزا شده.... 

فکر کنم اگر خدا بخواد و مشکلی پیش نیاد هفته آینده این موقع پیش همیم... 

امیدوارم خدا باز هم مثل همیشه همراهیمون کنه تا اولین خاطره مون زیباترین باشه.... 

 

دوستت دارم