بازم من....بازم رویای شیرین تو و بازم یه دنیای سراسر آزادی 

 

چه سخت بود اسارت.... 

 

چه سخت بود دوری.... 

 

دیگه به سادگی از دستت نمیدم.... 

 

دوستت دارم 

 

حتی وقتی با من نیستی.... 

 

همین رویاتو دوست دارم

چه سخته در میان جمع بودن.... 

ولی در گوشه ای تنها نشستن.... 

 

حال خوبی نداشتم....درست مثل پرنده ی زخمی خودم رو به میله های قفس میکوبیدم و زخمی تر میشدم.... 

پیش دوستت بودی.... زنگ زدم تا شاید صدای همیشه مهربونت منو از این وضع رها کنه.... تا زنده به گوری فاصله ای نداشتم.... 

 

اما صدات....هق هقم رو بلند تر کرد و دل تو بود که می لرزید.... 

وقتی با اون لحن شیرینت صدام میکردی....وقتی آرومم میکردی...وقتی....آخ خدای من... 

 

چطور میشد گفت که این کلمه...همین کلمه های ساده قدرت دارن منو تا عرش بالا ببرن.... چطور میتونستم بهت بگم نبودنت معنای دنیامو دچار تردید میکنه.... چطور میتونستم بگم دلتنگی شبهایی مثل اون شب منو تا جنون می کشونه....چطور میتونستم بگم وقتی تو نباید دیگه به واژه های من محرم باشی؟ 

 

خدای من 

به کی باید بگم که دنیای من چیزی رو کم داره که بی اون نای ادامه دادن نیست.... 

 

خدای من 

چرا حرف های من برای همه ی این آدمها غریبه؟؟؟ 

 

حتی تو...حتی تو هم دیگه نمیدونی و این عجیب نیست.... 

 

چه سخته باورش که تاریخ دنیای من و تو سر اومده و درست از همون روز دیگه نفهمیدی چی میگم....حرفهایی که همیشه ساده میگفتم و ساده میشنیدی و می فهمیدی 

 

عزیز ترین من 

مدتهاست نمیتونم برای تو چیزی بنویسم....مدتهاست نمیدونم به این دل پر دردم چه جوابی بدم.... مدتهاست محکوم شدم به سکوت.... 

میدونم این قصه تمام شده....اما...کاش روزی...جایی...بشه آزاد شد از این همه زنجیر.... 

 

مواظب خودت باش.... 

و اینو تا ابد به خاطرت نگه دار.... 

 

این قیمت عشق من!

برای یک دوست

نوشتم....بیشتر از نیم ساعت طول کشید...برای منی که در لحظه حس میکنم و در همون زمان می نویسم...بی فکر...بی تصمیم.... بی جستجوی واژه ها....
اما این بار خیلی طول کشید....چون دستام میلرزید از چیزایی که می نوشتم....تمام بدنم می لرزید...حتی اشک روی صورتم...
میدونستی مخاطبم تو بودی؟؟؟
میدونستی ؟؟؟
نه...نمیدونم....
اما نشد....با یه اشتباه کوچیک همه پاک شد....
دیگه قدرتی نداشتم برای تکرار نوشته هام
نمیدونم برای اینکه تو بخونی نوشته بودم یا برای دردی که روی دلم مونده....برای دردی که یه روز همین جایی که تو گیر کردی منو گیر انداخت و من بهخاطر منطقم بریدم....
بریدم و تا ابد روحم از من برید....اون شب توی بیداری دختر سیاه پوشی رو دیدم که شبیه من بود و بالای مزار روحش اشک میریخت....و از اون روز سیاه پوش موند....
این دختر هنوز می خنده مثل همه ی دخترا....شاده شاده....و شیطون.... این دختر حتی برای فرار از سوالهای بی پاسخ دلش راه جدیدی پیش گرفت و الان به تعبیر دیگران داره دوره ی نامزدی رو طی میکنه....با کسی که آدم با ارزشی هست...خیلی خیلیییی خوب... اما عشقش نیست....راهی به روح دختر نداره....

تینا...
با عقل و منطق و رسم دنیا ببینم بهترین راه رو انتخاب کردم....کسی الان میتونه همراهم باشه که بیتابانه منو میخواد و همه ی زندگیشو داره به پام میریزه...کسی که حتی خیلی از ایده آل های منو داره....اما روح من جایی دیگه گرفتاره...من فقط دوست داشتنم رو به این آدم هدیه کردم اما رمز کلبه ی من دست کسی دیگه امانت موند....
من واسه نشکستن عهدم واسه اینکه دیگه برنگردم واسه اینکه بتونم رهاش کنم خودم رو توی این ماجرای ازدواج انداختم و الان جایی هستم که دیگه نمیتونم پس بکشم اما میدونم اگه به عقب بر میگشتم شاید صبورانه تر برخورد می کردم....

من هرگز با عقل دنیاییم زندگی نکرده بودم....و هرگز استدلال آدمها رو باور نداشتم...اما آخر خودم خراب کردم...فقط با یک لحظه خسته شدن....یک عصبانیت...

تینا...تو رو خدا بدون این حرفا رو که بهت میزنم واسه این نیست که بگم اشتباه میری یا درست....نه...من هیچی نمیدونم...هیچی... چون نمیدونم چه اتفاقی افتاده و چون تو رو باور دارم... باور دارم و اعتماد دارم به راهی که انتخاب میکنی...

فقط دلم رفته به گذشته....به کسی که توی یه مدت کوتاه خیلیییی کوتاه عمیق ترین عشق دنیا رو بهم داد....کسی که فقط زندگی اون میتونه منو بی تاب کنه....

دلم واسش تنگ شده تیناااا....اما دیگه راهی به طرفش ندارم... گچه همیشه منو با روی باز پذیرفته...اما...واسه اینکه اذیت نشهدیگه نمیرم سمتش....میدونی این چقدر سخته؟؟؟
مگه چقدر زنده ام؟؟؟مگه این زندگی چیه؟؟؟مگه تهش چیه؟؟؟؟

ببخشید....ببخشید عزیزم....تو خودت درگیری...منم اومدم واست این حرفا رو زدم....دلم گرفته بود...و جایی نبود واسه آروم شدن....بازم ببخشید

راز

خواستم بدونی به اندازه ی همه ی قلبم بهت سپردم تا در حد توانش زخم هاتو آروم کنه

شاید موفق نبودم...شاید خیلی کم بودم.... شاید نمیتونستم محرم اون زخم ها باشم....شاید...

اما با همه ی داشته هایی که واسم مونده بود.... با همه ی توانم....سعی کردم....حتی اگر کم بودم...و این کم بودن تقصیر من نبود....

هر جایی هر لحظه ای که غمی توی دلت نشست هر جایی که دلتنگ بودی و صبرت کم شده بود هر جایی بهت زخمی زدن هر جایی که وادار به سکوتت کردن فقط دستت رو روی قلبت بزار و بدون همه ی قلب من با همه ی کوچیکیش اونجاست تا ذره ای فقط ذره ای باعث آرامشت باشن....

هیچ وقت نمیتونی حد حرفهای منو بخونی چون احساس فقط تجربه کردنیه اما میخوام تا ابد یادت بمونه معنای احساس منی و باور کنی که برای من این کم نیست....

هر جای دنیا که باشم هر جای دنیا که باشی با آخرین تصویری که موقع خداحافظی ازت دارم به یادتم تاااااا دنیایی که دیگه روحم بدون هیچ بندی به سمتت بیاد....بدون که اون روز آزاد میشم.... آزاد از این دنیای محدود....

جواد....با همه ی وجودم مدیون عشقی هستم که بهم دادی....بخند....خنده ات همه ی نیاز منه...