داغونم
داغون...
اشکام بی مهابا میریزن....
پر از درد....پر از حس تنهایی....
چه داغی روی دلم موند امشب...
چه غروبی گذروندیم امشب....
چقدر سنگین...
چقدر سنگین شونه هام با هق هقم همراهی کرد...
چقدر سخت بود رد کردن آغوشت....
آخ که نمیدونی چه دردی کشیدم
نمیدونی هنوز هم ضربان قلبم منظم نیست...
دلتنگی غریب تو....
یه حس دخترانه...
و غمی که میدونم دیگه توی روزانه هامون موندگار میشه....
گفتی ۲۰ ماه از شنبه...
و منم حق ندارم روی حرفت حرف بزنم...
اه...
که نمیدونی...نمیدونی...
نمیتونم امشب و حرفهامون رو هیچ جا ثبت کنم....
سخت بود...سخت گذشت....
خدایا
خدایا
خیلی سخته آدم آخرین فرشته شو از دست بده...
سخت تر اینه که نتونه حکمت اون از دست دادن رو بفهمه
و از هر دوی این ها سخت تر اینه که خدا رو به خاطر این حکمت سرزنش کنه...
این...همون امتحانیه که من هنوزم سرش هر سال تجدید میارم...
اما امیدوارم تو با موفقیت ازش بیرون بیای
برای فرشته ات آبی ترین آرامش رو از خدا میخوام
و اینکه خدا نزاره حس کنی ازش دوری تا به سکوت و غم نرسی
یادت نره....اون همیشه کنارته....بالهای محبت و حمایتش همیشه تو رو در امان نگه می داره...
پس با حمایتش فقط به موفقیت فکر کن...
تو به خاطر اونم که شده باید بالاتر بری...
خوش به حالت که فرشته ی خوبی داری..
کلی نوشتم با اومدن استاد کریمی همه اش پاک شد....
حیف...
چه چیزایی که ننوشته بودم...
یه بارم که من به حرف میام خدا نمیخواد هااااا....
بیخیال...
امروز ۳ آذره...این یعنی...یعنی...
نه...هیچ وقت نمیشه یعنیش کرد!!!!
بی خیال...
همون بیخیال های معروف تو....
فقط صبر میخوام...صبر....
تو به درسات برس عزیزم...
من باید تنهایی تحمل کنم امروز رو!
دیشب....عجب شبی شد!
خوب شد که اومدی نت....خوب شد که به حرفم اوردی
و گرنه اون بغض و اشک های نا تموم حتماً منو به انتها می رسوند...
اولش هر چی پرسیدی نمی تونستم حرف بزنم...
میخواستم....اما نمیشد!
به بن بست رسیده بودم....به سکوت....به تنهایی
اما حضورت...حرفات...نگرانی هات...بلاخره منو به حرف اورد...
و باز هم کنارت اروم شدم
باز هم بهت گفتم که چه بی حد می خوامت
و چطور ذره ذره ی وجودم میلرزه در برابر نا ارومیت!
گفتی:تو هم فکر نمیکردی روزی کسی بتونه اینقدر نگرانت بشه....گفتی حس عجیبی داری... مثل حسی که در گذشته تجربه کردی.... و این یاد اوری غمگینت کرد.... و من هم با غم تو غمگین شدم...
باهات حرف زدم...گفتم خودت انتخاب کن... و گفتی میخوای بیشتر حسم کنی....
خواستی بخندم...خواستی نشونت بدم که میتونی ارومم کنی...
و من اروم شدم...
شب...مثل همیشه کنارم بودی و من توی رویای قشنگمون خوابیدم....در اغوش تو....با نوای لالایی تو...با بوسه های شیرین تو...با عشق تو...
ج:عزیز دلم بیا بغلم...میخوام با نوک انگشتام گونه هاتو نوازش کنم...میخوام گونه هاتو غرق بوسه کنم...و باهات حرف بزنم
تو همه ی دنیای منی...توی اغوشم رها شو...بوسه هات واسم یه دنیا می ارزه و لبخندت...دوستت دارم
تو هر شب با من تووو اون جزیره ای...با هم تووو چمنزارش دراز میکشیمو سرتو میزاری رو سینه ام با هم توی ساحل قدم میزنیمو با هم قلعه ی شنی میسازیم
من:تو مرد رویاهای منی...مرد همه ی دنیا و زندگیم...دوستت دارم...تا همیشه!
تو هم جایگاهت تنها خواست خودته...یه جایگاهه مقدس...منم دوستت دارم...به اندازه ی همه ی عمرم دوستت دارم....همه ی زندگیم...
امروز...چقدر خندیدم!....اما بی اینکه بهت بگم...
ازت پرسیدم که برای عروسی چی بپوشم؟...
گفتی شکیل باشه و پوشش مناسبی داشته باشه...
خوب من که نفهمیدم شکیل یعنی چی....اما....ای وای که همه ی لباسای من باز بودن.... میدونستم تو دوست نداری... و خوب این اولین بار توی زندگیم بود که میخواستم پوشیده باشم... اولین بار بود که حس تعهد و تعلق داشتم....
که نوشتی: نمیخوام...هیچ دلم نمیخواد با یه لباس باز بری عروسیه مختلط شیما!
و وقتی پرسیدم که روسری هم باید سر کنم یا نه(خوب اخه ما توی عروسی ها نمیپوشیم خو)
گفتی که:منظورم از شکیل لباس زیباست و برازنده ی شیمای من....اوهوم...ازت میخوام روسریم سرت کنی...خوب اونجا پره از نا محرم...
و منم که مثل همیشه:هر چی اقامون بگه:دی
این غیرتت خیلییی به دلم میشینه....این که واست مهمه...این که به خاطر تو پوشیده تر از قبل باشم بهم لذت میده....مامان امروز چقدر تعجب کرده بود وقتی گفتم باید حتماً استین لباسمم بلند باشههههه:دی
شب هم که مطابق معمول جیغم رفت بالا که:بعضیا خانومشونو فراموش کردن،بهش توجه نمیکنن بچه عقده ای میشه
و تو:عزیز دلم کی فراموشت کردم؟بچه؟ ا راستی بچه مون پسره یا دختر؟
من:نمیخوااااام
ج:بداخلاق نشو دیگه...بوس...بیا اشتی...قربونت برم باهام قهر نکن دیگه
من:هییییش کی منو دوست نداره اصنم...هیش کی به من محبت نمیکنه
ج:من دوستت دارم...بیا بغلم....عزززیزم بخند دیگه...خانومی بوست کردم دیگه...بیا...بوس
و من...باز هم از این شیطنتام خندیدم... چه لذتی داره کنار تو با تو خندیدن....چه لذتی داره عشق ورزی با تو....
کاش میدونستی....به تمام روحت،تمام میشم!
امشب غم غریبی دارم
غمی که خارج از توان تحملمه...شاید چون پرم از دلشوره ای که دلیلش رو نمیدونم.....
ظهر ازت خواستم نظرت رو در مورد سفر اهواز ما بگی... و تو...خوب فهمیدم که دوست نداری...اما بعدش سکوت...و عصر....تو رو پر از غم دیدم...
میگفتی خوبی اما واژه هات به من میگفتن که تو اروم نیستی و من بیقرار شدم...
نوشتی:
ج:چشماتو ببند تا بیام پیشت ...
ج:تو که کنارم باشی من ارومم...
ج:نگران من نباش عزیزم... من خوبم و ارومم...باشه؟....قربونت برم تو اروم باش
ج:ا؟...الان دعوام کردی؟ اشتی باشه؟؟؟....بزار یک کم زمان بگذره...تو نامحرم نیستی به من که...میگم....اینجوری نشو دیگه...باشه شیما؟
ج:شیما من تحمله هر ناراحتیو دارم مگر ناراحتی تو مگر اینکه تو تنهام بزاریو سکوت کنی
و....
میخوام بهت حق بدم...میخوام اروم باشم تا وقتی بهم بگی...اما چطوری؟؟؟...چطوری میگی من درونتم اما تو اروم نباشی و من از ارامش بگم؟...چطوری وقتی روح تو هر لحظه به من پیوند خورده می خوای طاقت بیارم این وضعو؟؟؟
یک کم بی انصافی....
یا شایدم هنوز حد احساس منو نمیدونی...
به من میگی نگرانیتو نمیدونم...اما خودت چی؟؟؟
دلم اروم نیست...اشکام داره میریزه و سکوت کردم...دیگه بهت اصرار نمیکنم....
خالیم....
احساس تهی بودن دارم...
انگار که زیر پام خالی و حتی تو هم دستاتو پنهان میکنی تا من بیشتر و بیشتر غرق شم....
کربلا هم کنسل شد...
این دلتنگی و ترس هر دومون رو کم کرد....
و الان این جریان عروسی....کمی دغدغه ی فکری ساخته...هنوز نمیدونم چیکار کنم...
دیشب کلی با هم چت کردیم...با هم اشک ریختیم...اما از غم نبود....از شوق داشتن هم بود....
بهت گفتم چقدر برام بزرگ و خواستنی هستی و تو هم برام زمزمه های شیرینی داشتنی...
و اون صدای زیبات...که خواستی شب موقع خواب توی گوشم زمزمه کنی....
دیشب از امیر و مائده گفتیم و خندیدم...
اینکه تو شدی زن زلیل و من چقدر خندیدم از تصور اون لحظه ی تو و اون...
اینکه تو غیرتی شدی و من غرق شدم توی عشق بودنت...داشتنت
دیووونه
کاش میفهمیدی همه ی معنای احساسم شدی...فکر هر لحظه و هر شبم....
نزار اینطور توی نگرانی و بیخبری بسوزم....
اخه بی معرفت....
اینجوری تنها راهیه که میتونی از پا بندازیما....
من قوی نیستم...اینو فراموش نکن...