روز صدم!

دیروز برای اولین بار از هم سوالات جدی پرسیدیم 

من از اولویت های تو پرسیدم و تو از اینکه بحثای سیاسی چی میشه و آیا اولویت های من تغییر میکنن یا نه و اینکه به بچه ها چی میگم؟!!! 

اصلا نمیدونم چقدر جوابهام به چیزی که انتظار داشتی نزدیک بود اما زیاد هم کنجکاوی نکردم.... 

 

کلافه بودی...گفتی چون متاسفانه انتخاب واحدت با مشکل رو به رو شد و از دوستات جدا افتادی کلافه ای....راستش...یه لحظه دلم لرزید...دلم میخواست همون طور که این روزای دوری قدرت دارن تا منو بیقرار و نا آروم کنن یک کم هم تو این دلتنگی رو بروز میدادی.... 

 

امروز اینو غیر مستقیم گفتم...بازم گفتی خجالت بکش.... 

میدونم...میدونم که دوری تو رو هم اذیت میکنه اما .... چه کنم که دلم میخواست میشنیدم.... 

آخرش یه دخترم دیگه.... 

 

اوضاع احوال حالمم زیاد مساعد نیست.... 

شبها نمیتونم درست بخوابم و این مزید بر تمام ناراحتی های این روزا شده.... 

فکر کنم اگر خدا بخواد و مشکلی پیش نیاد هفته آینده این موقع پیش همیم... 

امیدوارم خدا باز هم مثل همیشه همراهیمون کنه تا اولین خاطره مون زیباترین باشه.... 

 

دوستت دارم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد