به مامان گفتم
در حضور مامان بزرگ
حالا میدونن کسی توی زندگیمه که دوستش دارم
کمی نگرانم
اما...پشتم به خدا گرمه....
همه چیز دستش سپرده شده
...
نمیدونم چرا واکنش تو واسم عجیب بود....یه حس سرد....
انگار باعث شد تمام انرژیم خالی شه
ترسیدم
از اون همه اعتماد به نفسم ترسیدم
اما دلم به خدا گرمه
اون همراهیم میکنه
پس حتماْ هر اتفاقی که بیفته خیره...
امروز توی کمسیون تیم هم شرکت کردم
روز خوبی داشتم
آرامش عمیقی رو تجربه کردم
کاش باقی بمونه