من دوستت دارم....دوستت دارم...
نه به این بهانه که حرفی داشته باشم برای زدن....
نه برای اینکه یک غروب دلگیر طاقت منو برای تحمل تنهاییام ازم گرفت
نه برای اینکه هیچ کس نبود و تو بودی و انتخاب شدی برای دوست داشتن
نه....
دوستت داشتم و دارم برای روح بزرگی که فقط در تو دیدم
برای تک تک خصوصیاتی که یا شنیدم یا دیدم و یا احساسش کردم...
برای اینکه ایمانت به من جرئت دلبستن داد
منی که میبینی با چه ترسی خودم رو از آدمها دور میکنم
برای درک عمیقت .... وقتی به من شهامت میدی از ضعف هام برات بگم و نترسم که نگاهت رو تحت تاثیر قرار میده
برای محبتت وقتی غرق میشم توی حصارای گذشته
من اینا رو ساده بدست نیاوردم که بزارم ندیده ازش رد بشی...
نمیخوام تکرار هر روز جمله ی دوستت دارم رو یه عادت بشماری و یادت بره که چی شد به اینجا رسید
نمیتونم ببینم که یادت بره چقدر برام بزرگ و محکمی...
نمیخوام یادت بره که من با همه ی تنهایی هام به تو تکیه کردم
و این معنیش اینه که تو قوی هستی و من بهت ایمان دارم...
اگر گفتم که من هنوزم ضعیفم برای این نبود که تو کاری برای من نکردی...
من ضعیفم چون حالا چیزی دارم که دنیا به هر شکلی که بخواد اونو ازم دور کنه میتونه زمینم بزنه و زمین گیرم کنه....
اما....دیگه مثل گذشته احساس ناتوانی نمیکنم....چون کوچکترین مشکلی که پیش بیاد آغوشی دارم که بهش پناه ببرم و اینقدر خودم رو لوس کنم و لوسم کنه که آروم شم و بعد حضورش آغوشش،غیرتش،محبتش جلوی هر مشکلی رو بگیره تا من آروم بمونم...
بی انصافی نکن...
من بهت گفتم...اعتراف کردم که عاشقتم....پس چرا دلت میاد بهم بگی که فکرت نیستم و تنهایی تصمیم میگیرم؟
من بهت گفتم همه ی دنیامی پس چطور می تونی فکر کنی کسی همه ی دنیای منه که باورش ندارم؟
چرا میتونی من رو اینقدر کم ببینی که همه ی زندگیمو به کسی گره بزنم که به توانایی هاش شک دارم؟
یا می تونم بدون در نظر گرفتنش هر کاری کنم؟؟؟
مگه منو چی می بینی؟؟؟
تو چی میدونی از شبای من؟؟؟
مگه دیدی شبایی که تا بغضای قدیم توی گلوم نشست سرم رو توی بالش قایم کردم و تصور کردم کنارمی؟؟؟....نه....میدونم نمیدونی...یا اگر میدونی باورش نداری....باورم نداری...
ساده برات ننوشتم که دوستت دارم...
احساس برای من اونقدر حرمت داره که نتونم در موردش اشتباه کنم
دخترم اما احساساتی نشدم که بهت گفتم عشق منی...
اگه گفتم واسه این بود که بتونی بفهمی سر حد همه ی رویاهای منی...
اگه گفتم مرد زندگی منی واسه این بود که باور کنی برام بزرگی...
پس چرا میگی تو رو اونقدر نمیبینم که بخوام حرفهامو باهات بزنم؟
تمام تنهایی هایی که گذشت اونقدر بهم قدرت داده بود که بتونم تنها بمونم...
به تو تکیه نکردم که این تنهایی بشکنه...
بهت تکیه کردم چون روحت قدرت داره منو از همه ی نگرانی هام بگیره....
تو قدرت داری منو از همه ی ترس هام دور کنی
چون می تونی منو به اوج آرامش یک عشق برسونی...
اینا رو نمیگم که فکر کنی ناراحتم از بحث های ظهر....
میگم که اگه شک داری مطمئن شی....
یه دختر....ندیده...بدون اینکه از نزدیک احساست کرده باشه...روح تو رو با همه ی وجودش حس کرده.... نزدیک نزدیک... و دیده چطور در حضور روح تو رها شده از همه ی غم هاش....
چون اون دختر....درست زمانی که تصمیم گرفت دل رو برای همیشه از زندگیش حذف کنه، همه ی زندگیش رو گروی دلش گذاشت....
اون دختر....با همه ی ضعفاش...با همه ی لجبازیاش.... با همه ی منفی بینی هاش.... همه ی دنیا رو کنار زد چون خواست باور کنه که اعتقادش اشتباه نیست...
اعتقاد به اینکه قرار نیست هر چیزی رو به دست بیاره و مهمه که چی انتخاب میکنه....
چون روزی توی خلوتش با پدرش عهد کرد که تسلیم قضا و قدرش نشه تا قدرت انتخاب داشته باشه....عهد کرد که حتی سختی ها رو به جون می خره تا قرار نباشه هر جوری زندگی کنه....
چون اون دختر یه شب....یه شب میون عقل و دلش....زندگی و باوراش رو کنار هم گذاشت و تو رو وارد بالاترین جایگاه قلبش کرد....جایی که هیچ زمانی کسی غیر از تو واردش نمیشه....حتی بعد از رفتنت...
اون دختر همه ی باوراشو ضامن حرفاش کرد....تو رو با گذشتن از همه ی دنیا انتخاب کرد....
این ظلمه که باور نکنی براش چقدر بی همتایی...
اگه هر روز و هر شب بهت میگم دوستت دارم واسه اینه که یه روز وقتی ازت دورم دلم نسوزه که چقدر فرصت بود تا بدونی .... تا بگم....
اما اینکه حرفهام گاهی ناگفته میمونه برای ترس از همون روزیه که میدونم سخت اتفاق می افته و باید بتونم قوی باشم....
اینکه میگم زمان گذاشتم نه برای اینه که میشه روی عشق زمان گذاشت...نه!
فقط برای اینکه سخته بخوای اما پشتت رو بکنی و رد شی....سخته ببینی و به روت نیاری که دیدی....
اگر نمیگم برای اینکه می دونم تو اونقدر بزرگی که نتونی حرفهامو طاقت بیاری...
و نتونی بهم حق بدی که من یه روز مجبورم به خاطر تو از همه چیز بگذرم و برم....
گرچه قول دادم که اون روز کاری کنم که اذیت نشی...
منو ملامت نکن
تو عشق منی...
و همیشه عشق من می مونی....
هر وقت تصمیمی بگیرم....فکری کنم...مطمئن باش اول و آخرش به تو فکر میکنم....به زندگیت.... به آینده ات.... به خوش بختیت....
و اگر با تو مشورت نمی کنم برای این نیست که می خوام بجات تصمیم بگیرم....نه.... فقط نمیخوام روزی لحظه ای نگرانیت واسه من باعث شه خدشه ای به آینده ت وارد شه...
من یه مسافرم....
مسافری که افتخار سفرش، همراهیه توئه...
و خاطرات سفرش تمام یادگاری های حضورته....
غرق شادی میشم وقتی میگی قوی شدی.... خدا رو شکر میکنم وقتی میبینم که بودنم تونسته بهت کمکی کنه....
اما همسفر من....
من قسم خوردم که کاری نکنم به دنیای تو آسیبی وارد شه
به حرمت همین قسم به خودم شهامت دادم تا بدونی برام یه برادر نیستی....همه ی احساسمی....
مهم نیست اگر تو خودت رو نمیبینی...
اما تمام قلب من به همه ی قدرت و مردونگیه تو گرم شده....
در برابر همه اش....فقط یه چیز می خوام...
باورم داشته باش...
این دختر غر غرو ی تنبل لجباز حساس رو باور کن...
نزار شبی مثل امشب شک کنم که رفتارم کجا غلط بوده که تو نمیدونی برام کی هستی....
اگه اعتماد به نفسم اونقدر زیاده که میگی کاذبه شاید واسه اینه که میبینم خدا اینقدر دوستم داشته که تو رو سر راهم گذاشته....
سوال امروز من صورت اشتباهی داشت....
حق با تو بود....
چون روزی که تو قرار باشه سر دو راهی گیر کنی فقط یک راه میبینی
و راه من جز همون راه موفقیت و خوش بختیه تو چیزی نیست....
تو هر جای این دنیا که باشی....اما جایی...توی رویاهای من....روح تو کنار روح منه....
حتی اگر به اندازه ی سالها از هم فاصله بگیریم...
حتی اگر آغوشت اون روز جایی برای من نداشته باشه...
اما میدونم...روح من...با هر لحظه شادی تو....آروم میشه....آرومه آروم...
دوستت دارم....
عاشقتم...
بی واسطه.... بی بهانه.... بی تردید....
چون به تو...به خودم... و به خدایی که این احساس رو بهم یاد داد ایمان کامل دارم....
خودتو کم نبین
که اگه ببینی...همه ی اعتقاد منو کم دیدی!
Shima
nemidunam chi shode
har 3 khateto ke zang mizanam mige kamushe
chera khamush kardi?
negaranetam khanomi
behem az khodet khabari bede
ama behem sms dadi, belafasele zangidam baz khamush bud
man halam khube ama hesabi negarane to hastam golam
behem az khodet khabari bede
khubi? gmail inja baz mishe ama yahoo na...