گفت:منو ببین و درس بگیر...
گفتم: چشم...
گفت:راستشو بگو...
گفتم:آره کسی هست...
گفت:دوستش داری؟
گفتم:خیلی
خواست ازش توضیح بدم...
گفتم:یادت هست می خواستم چه خصوصیاتی داشته باشه؟...همونه...حتی بهتر!
گفت:خدا رو شکر....نگرانت بودم...
...
گفت:حواست باشه کنترل احساسات بعد ازدواج خیلی سخت تره....
گفتم:من تصمیم گرفتم هرگز ازدواج نکنم!
گفت:این که شعاره
گفتم:اما من جددیم...
گفت:پس سکوت میکنم چون میدونم اینقدر لجبازی که حرف زدن باهات بی فایده است...
گفت:فقط بگو دلیلت چیه؟
گفتم...
گفت:پس چرا عاشق شدی؟
گفتم: مقاومت کردم اما نشد....تسلیم شدم و اجازه دادم یه بار توی زندگیم به خودم فرصت عاشقی بدم...این حق منه که به احساس همیشه احترام گذاشتم...
گفت:خوب پس اخرش چی میشه؟
گفتم: ما همدیگرم دوست داریم...این کافیه...اما وقتش که برسه باید بره دنبال خوشبختیش....من میرم کنار....
گفت:از چی می ترسی؟....چرا می خوای مثل من شی؟....چرا با خودت لج می کنی؟...چرا نمی ایستی؟
گفتم:نمیشه!
گفت: نمیخوای...
گفتم:....
گفت:نه....ببخشیدا....شما هیچ کدومتون عاشق نیستید....
گفتم:اینا همه حرفا و تصمیمات منه
گفت:جای اون هم پس تصمیم میگیری؟
گفتم:اتفاقا خودشم همیشه شاکیه از این موضوع
گفت:تو آخرش اینقدر لجبازی می کنی که زندگیتو خودتو به جهنم می کشونی
سکوت کردم
گفت:دعا میکنم همون طور که نتونستی جلوی احساسش مقاومت کنی جلوی این لجبازیتم کم بیاری....
خندیدم...
گفتم:توی لجبازی تا حالا دیدی کم بیارم؟
گفت:اما من دعا می کنم...
از زندگیش گفت....
کسی که من بی نظیر می دونستمش حالا هر لحظه اش به کابوسی تبدیل شده بود....
از پشت مونیتور خیسی اشکاشو حس میکردم و اشک می ریختم...که چرا کاری براش ازم بر نمیاد...
گفت نهایت تلاششو برای ساختن کرده....اما نشده
گفت همه ی اینا تقاص یک لحظه اشتباهشه....
عجله توی تصمیم گیری
لجبازی جلوی عشق!
حق داشت....
اینقدر یک دفعه ای بود که من نمیتونستم باور کنم و اینقدر یک دفعه دیر شد که نشد جلوش رو گرفت و حالا محکوم به تحمل بود....
حالا حتی حق نالیدن نداشت...حق اشک ریختن نداشت...حق از فراق عشق نوشتن هم نداشت.....
باز هم بهم هشدار داد...
بهش اطمینان دادم که خطا نمیکنم...
خواستم اروم باشه و بدونه که برای من همین عشق کافیه....
نوشتم که احساسم فرای حد و مرزای این دنیائه...و زمان و مکان و حتی مرگ هم نمیتونه خدشه ای بهش وارد کنه....
و اونم مثل گذشته بهم گفت:هنوزم خدای احساسی...مواظبش باش....خدا به هر کسی نمیدتش....
رفت...
و منو با غم غریبی تنها گذاشت....
نمیدونم به غم غریب دل خودم دل بسپارم یا به درد دل دوستم اشک بریزم....
اشک امان فکر نمیده....
خدایا....خدای مهربون من....
نزار توی این تنهایی از پا بیفته....رهاش نکن...
دل مهربونش تاب این غم رو نداره...
به این درد امتحانش نکن...
خدای من....
دلم رو لایق عظمت عشقم بکن....
تا زنده ام این عشق رو ازم نگیر....
تنهایی هام بی عشقش منو به بیراهه های گذشته می کشونه
خدایا
مواظبش باش
دست تو سپردمش با همه ی عشقم