داغونم
داغون...
اشکام بی مهابا میریزن....
پر از درد....پر از حس تنهایی....
چه داغی روی دلم موند امشب...
چه غروبی گذروندیم امشب....
چقدر سنگین...
چقدر سنگین شونه هام با هق هقم همراهی کرد...
چقدر سخت بود رد کردن آغوشت....
آخ که نمیدونی چه دردی کشیدم
نمیدونی هنوز هم ضربان قلبم منظم نیست...
دلتنگی غریب تو....
یه حس دخترانه...
و غمی که میدونم دیگه توی روزانه هامون موندگار میشه....
گفتی ۲۰ ماه از شنبه...
و منم حق ندارم روی حرفت حرف بزنم...
اه...
که نمیدونی...نمیدونی...
نمیتونم امشب و حرفهامون رو هیچ جا ثبت کنم....
سخت بود...سخت گذشت....
خدایا
خدایا